پانزده ماهگی شازده
شهراد جون پانزده ماهگیت مبارک
تا عشق آمد دردم آسان شد،خدا را شکر!
مادر شدم اوپاره جان شد،خدا را شکر
شوق شنیدن ریخت حتی گریه اش در من
لبخند زد جانم غزل خوان شد،خدا را شکر
من باغبان تازه کاری بودم اما او
یک غنچه زیبا و خندان شد،خدا را شکر
او آمد و باران رحمت با خودش آورد
گلخانه ما هم گلستان شد،خدا را شکر
سنگ صبورم،نور چشمم،میوه قلبم
شب را ورق زد،ماه تابان شد،خدا را شکر
مادر شدن یک امتحان سخت وشیرین است
دلواپسی هایم دو چندان شد،خدا را شکر !!
عزیز دل مامان سلام
پسر گلم من و بابایی با تمام وجود دوست داریم ایشالا سال های سال کنار هم شاد زندگی کنیم
مامان جون تقریبا مرواریدات در اومده به جز دو سه تا که ایشالا اونا هم کم کم در میاد و راحت میشی
راه رفتنت هنوز با کمک من و بابایی هست و یکم تنبل تشریف داری گاهی اوقات خودت چند قدمی راه میری یکم
خوشحال میشی و میفتی
غذا خوردنت خدارو شکر خوب شده و دوست داری قاشق بدم خودت بخوری عاشق نون داغی هر وقت نون میگیره
بابایی گریه میکنی و به به میخوای
عاشق سی دی خاله ستاره ای صبح که بیدار میشی کنترل و میاری که واست خاله ستاره بزارم
وقتی میگم بوسم کن دهنت و میاری رو صورتم و میبوسیم
عاشق توپ بازی هستی روزی سه جهار ساعت باهاشون بازی میکنی ماشینا تو میاری از تو اتاقت و رو میز میزاری و میگی وووووووو
تو ماشین هم
هر وقت بابایی میره بیرون سریع میری پشت فرمون و فرمون و تکون میدی و میگی ووووووووووووو
لغاتی که میگی:
این:این
جیش
توپ
بد
بابا
مامان
نانا
به به
بای بای
حالا چند تا عکس ببینیم از گل پسر: