ده ماهگى گل پسر

سلام عزيزدل مامان  ده ماهگيت مبارک گل پسرم

شهراد جون نفس مامان روز به روز دارى بزرگتر ميشى و ما شاهد شيرين کاريات هستيم

 چندروزى هست که چهاردست و پا ميرى البته فقط دنده عقب

 ميخواى برى دست به وسيله اى بزنى بهت ميگم شهراد جون دست نزن يکم نگاه ميکنى بهم و ديگه دست نميزنى و مياى تو بغل خودم خاله مينا واست کاميون خريده توش ميشينى و ميگى راه ببريمت يازده اسفند با هم رفتيم کنسرت سون باند خيلىنگران بودم شايد بترسى ولى خداروشکر مثه يه مرد نشستى و نگاه ميکردى بعد نيم ساعت تو بغلم با اون همه سرو صدا خوابيدى ولى خيلى خوش گذشت مامان گلم

نوزده اسفند تقريبا ساعت چهار با باباي شما رو برديم واسه اولين بار آرايشگاه

من چون تحمل نداشتم گريه هاتو.   ببينم نيومدم داخل آرايشگاه باباي ميگه اولش آروم بودى ولى بعد چنددقيقه يه آقاى غير محترم يه عطسه بلند زد و شما از صداى اون ترسيدى و شروع کردى ب گريه کردن و با کلى دردسر موهاى شما گل پسر و زديم منم که داخل ماشين ديدم دير اومدن ثانيه هاى آخر رسيدم فداى   گل پسرم بشم کلى گريه کرده بودسريع آوردمت تو ماشين و خوابيدي وقتى بيدار شدى باباي و نگاه ميکردى و گريه ميکردى الهى مامان فدات شه فکر ميکردى باز ميخواد ببردت باباي آرايشگاه  ولى زود يادت رفت و با هم دوست شديد

ه

پسر گلم عاشقتم وباتمام وجود دوست دارم