دومین مسافرت
مامانی 10آذر ساعت 22:30 بلیط داشتیم واسه تهران.
البته رفتن من وشما هنوز مشخص نبودآخه بلیط نبود بابایی ساعت 6 رفت فرودگاه و بالاخره واسمون بلیط
گرفت
هواپیما پرید و من ترس تو وجودم که مبادا بترسی بعد نیم ساعت که بازی
کردی و خندیدی
شروع کردی به گریه کردن
اصلا آروم نمیشدی و خوابت میومد و به عادت همیشگی باید رو پاهام
تکونت
میدادم یا تو بغل بابایی راه میرفت که شما بخوابی
راه حل دوم و انجام دادیم و با بابایی رفتی و تو راهرو هواپیما بعد 30 دقیقه خوابیدی
ساعت 2 رسیدیم خونه و یکم بازی کردی و خوابیدی
فردا شب رفتیم خونه ی عمو و با آرادد بازی کردی
تو این چندروز که اونجا بودیم همش برف و بارون بود و مامانی زیاد نتونست بره خرید
که هدف اصلی خرید بود ولی حیف نشد دیگه............
بلیط برگشتمون جمعه 15 آذر ساعت 7 بود که صبحش مسیج اومد کنسل شده و ساعت22:30
خلاصه22:30 هواپیما پرید وباز هم گریه های شما
تا نیم ساعت آقای بابا راه میرفتن تو راهرو تا شما بخوابید
بعد اینکه خوابیدی خلبان اعلام کرد شاید به دلیل بدی هوا برگردیم تهران
وای ی ی ی ی ی ی
دعا میکردم این اتفاق پیش نیاد ک خداروشکر راحت نشست و به سلامتی رسیدیم خونه
از کارای جدیدت بگم :
سرلاک و سوپ و آب سیب و گلابی میخوری
قشنگ میشینی و با اسباب بازیهات بازی میکنی
خیلی شیطون شدی عزیز دلم
اینم عکسای این مدت:
شهراد و آراد
شهراد وقتی از خواب بیدار میشه