دومین مسافرت
مامانی 10آذر ساعت 22:30 بلیط داشتیم واسه تهران. البته رفتن من وشما هنوز مشخص نبودآخه بلیط نبود بابایی ساعت 6 رفت فرودگاه و بالاخره واسمون بلیط گرفت هواپیما پرید و من ترس تو وجودم که مبادا بترسی بعد نیم ساعت که بازی کردی و خندیدی شروع کردی به گریه کردن اصلا آروم نمیشدی و خوابت میومد و به عادت همیشگی باید رو پاهام تکونت میدادم یا تو بغل بابایی راه میرفت که شما بخوابی راه حل دوم و انجام دادیم و با بابایی رفتی و تو راهرو هواپیما بعد 30 دقیقه خوابیدی ساعت 2 رسیدیم خونه و یکم بازی کردی و خوابیدی فردا شب رفتیم خونه ی عمو و با آرادد بازی کردی تو این چندروز که اونجا بودیم همش برف و بارون بود و مامانی زیاد نتونست...
نویسنده :
مونا
11:51