اولین یلدا
شهراد جونم مامانی فدای پسر : امسال اولین سالی بود ک شب یلدارو در کنار هم بودیم امیدوام سال های سال کنار هم با شادی و نشاط زندگی کنیم ...
نویسنده :
مونا
15:31
7ماهگی
شهراد جونم هفت ماهگیت مبارک پسر گلم 7 ماه به همین زودی گذشت و روزهای خوب و بدی و تو این مدت سپری کردیم روزایی که با وجود تو زندگیمون شیرین تر شد وجودت بهم آرامش میده پسر گلم یکم از کارات بگم : دددددد بابابابا ماماماما چند روزی هست که همش میشینی فعلا حوصله ی چهاردست وپا رفتن ونداری...
نویسنده :
مونا
21:41
دومین مسافرت
مامانی 10آذر ساعت 22:30 بلیط داشتیم واسه تهران. البته رفتن من وشما هنوز مشخص نبودآخه بلیط نبود بابایی ساعت 6 رفت فرودگاه و بالاخره واسمون بلیط گرفت هواپیما پرید و من ترس تو وجودم که مبادا بترسی بعد نیم ساعت که بازی کردی و خندیدی شروع کردی به گریه کردن اصلا آروم نمیشدی و خوابت میومد و به عادت همیشگی باید رو پاهام تکونت میدادم یا تو بغل بابایی راه میرفت که شما بخوابی راه حل دوم و انجام دادیم و با بابایی رفتی و تو راهرو هواپیما بعد 30 دقیقه خوابیدی ساعت 2 رسیدیم خونه و یکم بازی کردی و خوابیدی فردا شب رفتیم خونه ی عمو و با آرادد بازی کردی تو این چندروز که اونجا بودیم همش برف و بارون بود و مامانی زیاد نتونست...
نویسنده :
مونا
11:51
7 آذر
سلام شهراد جونم 7 آذر پنجمین سالگرد عقد من و بابایی بود امسال با همه ی سال ها فرق میکرد شما گل پسر کنار ما بودی بابایی بمناسبت سالگردعقدمون دعوتمون کرد رستوران اینم عکسا: ...
نویسنده :
مونا
11:49
برای خودم
برای خودم2
اولین محرم شازده پسر
ششمین ماهگرد
شهراد جونم 6 ماه به همین زودی گذشت سال قبل همین موقع ها واسه اومدنت لحظه شماری میکردم عشق مامان 6 ماهگیت مبارک دیروز صبح با بابایی رفتیم و واکسن 6 ماهگی هم زدیم وزنت 9400 و قدت 74 بود خدا رو شکر همه چی طبیعی بود فقط همون چندساعت اول خیلی گریه کردی آخرشب هم تب داشتی قطره دادم تبت قطع شد فعلا تا 6 ماه دیگه خبری از واکسن نیست راستی هنوز علاقه ای به غذا خوردن نشون ندادی دو سه روزی هم هست چند دقیقه میشینی عاشق اینی که انگشت پاتو...
نویسنده :
مونا
11:50